سقای دشت کربلا- ابوالفضل
یا ابا عبدالله الحسین
ای گل پر پر علی اصغر چه سان تو را برم به نزد مادر حنجره پاره پاره ات شبه پیامبر غنچه بشکفته من ای مه انور چه بوده است جرم تو ای نو گل زهرا ای اخرین یار حسین ای نسل طاها چه کرده است تیر جفا با گلوی تو لعنت حق بر دشمن پر کینه تو نور دو عینم زاده حیدر ای گل پرپر علی اصغر … .: متن مداحی درباره علی اصغر:. بگو که یک شبه مردی شدی برای خودت
ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد
ای به اکبر کرده همدوشی علی
لالا لالا به طفل نیمه ساله
طفل عطشان مرا خنده به رویش مزنید
ششماهه على به دوش بابش دادند
گربهچشمدلببینیکربلا مزن مرغم به سینه با دو بالت
عشق حسین گر همه دم بر سر است
علی اصغر گلِ نشکفته ی من بعضی روزا فکر میکنم بار گناهم من قبلتک؟ حسین (2) دینم حسین عمه سادات بي قراره تیر از کمان رها شد با حلقت آشنا شد با تیر حرمله، آه سر از تنت جدا شد پرپر زدی به دستم دیدم، تنت، شکستم حیران شدم عزیزم گریان به تو نشستم طفل نخورده آبم دل از عطش کبابم بینم چوحنجرت را ازغم به پیچ وتابم مظلوم شیر خوارم جان کرده ای نثارم از خون حنجر تو گل گون شده عذارم ای طفل شیر خواره مقتول ماه پاره ای کا ش خنده ات را بیند پدر دوباره ای گل نوشکفته ای ازعطش نخفته بابا مصیبتت را جز با خدا نگفته تاب غمت ندارم خون گشته قلب زارم بابا ببین چگونه آمد گره به کارم تا تیرکین روان شد نا گه تو را نشان شد خون گلویت اصغر تقدیم آسمان شد ای شیرخواره اصغر ای ماه پاره اصغر بسته به روی من شد هر راه چاره اصغر -*-*-*--*-*-*-*-* خدایا گرچه من غرقاب دردم برای تشنگان کاری نکردم مگو چون گشت جسمش تیرباران مگو از آن همه اشکش به دامان *-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-**-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-* متن نوحه مرثیه امام حسین (ع) جاده و اسب مهیا ست بیا تا برویم کربلا منتظر ماست بیا تا برویم ایستاده است به تفسیر قیامت زینب آن سوی واقعه پیداست بیا تا برویم خاک در خون خدا میشفکد میبالد آسمان غرق تماشاست بیا تا برویم تیغ در معرکه میافتد و برمی خیزد رقص شمشیر چه زیباست بیا تا برویم از سراشیبی تردید اگر برگردیم عرش زیر قدم ماست بیا تا برویم زره از موج بپوشیم ردا از طوفان راه ما از دل دریاست بیا تا برویم کاش ای کاش که دنیای عطش میفهمید آب مهریه زهراست بیا تا برویم چیزی از راه نماندست چرا برگردیم آخر راه همین جاست بیا تا برویم فرصتی باشد اگر باز دراین آمد و رفت تا همین امشب و فرداست بیا تا برویم خدا یار و نگهدار التماس دعا
و ایستادی امروز روی پای خودت
نشان بده به همه چه قیامتی هستی
و باز در پی اثبات ادعای خودت
از آسمانی گهواره روی خاک بیفت
بیفت مثل همه مردها به پای خودت
پدر قنوت گرفته ترا برای خدا
ولی هنوز تو مشغول ربنای خودت
که شاید آخر سیر تکامل حلقت
سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت…
یکی به جای عمویت که از تو تشنه تر است
یکی به جای رباب و یکی به جای خودت
بده تمام خودت را به نیزه ها و بگیر
برای عمه کمی سایه در ازای خودت
و بعد همسفر کاروان برو بالا
برو به قصد رسیدن به انتهای خودت
و در نهایت معراج خویش می بینی
که تازه آخر عرش است ابتدای خودت
سه روز بعد در افلاک دفن خواهی شد
درون قلب پدر خاک کربلای خودت
هادی جانفدا
خواهد که آب گوید اما زبان ندارد
دیشب به گاهواره تا صبح ناله میزد
امروز که تر کند لب دور دهان ندارد
رخ مثل برگ پاییز لب چون دو چوبه خشک
این غنچۀ بهاری غیر از خزان ندارد
ای حرمله مکش تیر یکسو فکن کمان را
یک برگ گل که تاب تیر و کمان ندارد
شمشیر اوست آهش فریاد او تلظُی
جانش به لب رسیده تاب بیان ندارد
منت به من گذارید یک قطره آب آرید
بر کودکی که در تن جز نیمه جان ندارد
با من اگر بجنگید تا کشتنم بحنگید
این شیر خواره بر کف تیغ سنان ندارد
مادر نشسته تنها در خیمه بین زنها
جز اشک خجلت خود آب روان ندارد
تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن
جز شانۀامامش دیگر مکان ندارد
(میثم)به حشر نبود غیر از فغان و آهش
آنکو از این مصیبت آه و فغان ندارد
حاج غلامرضا سازگار(میثم)
برده سر در جیب خاموشی علی
تو مسیح عترتی وز مرتبت
کرده با قرآن هم آغوشی علی
حجت کبرائی و گردون ندید
کودک و اینسان خدا جوشی علی
اصغرم قنداقه ات شد غرق خون
زود بودت این کفن پوشی علی
چون تو سربازی دگر نائل نشد
بر سر دوشم به سردوشی علی
گفتمت آرام باش از تشنگی
نی که تا سر حد بیهوشی علی
خواستم از گریه خاموشت ولی
نی دگر اینقدر خاموشی علی
خنده ات وقت شهادت بر لب است
تا چه گفتت تیر در گوشی علی
اصغرم اینک گوارایت بود
از می کوثر قدح نوشی علی
چون مؤید هرکه دارد با تو کار
نیستش زین غم فراموشی علی
چه گویم ای خدا با اشک و ناله
زدی ای آب، آتش موج کم کن
فرات بی وفا آبش زلاله
لالا لالا به لبها یک کلومه
لالا لالا گلم صبرش تمومه
صدای دشمنان آید بگوشم
بر این شش ماهه یک قطره حرومه
لالا لالا زدی آتش به جونم
گل من، نازنینم، مهربونم
تو بودی نورِ تاریکِ دو چشمم
ستاره نیست در این آسمونم
لالا لالا چرا ای آسمونی
ز داغت گشته بابا قدکمونی
مرا حیران نمودی بس کن اصغر
چرا رو سوی خیمه میکشونی
لالا لالا گلِ یاسِ ربابم
مزن خنده کنی خانه خرابم
سؤالی میکند مادر علی جان
تو برخیز و بده جایم جوابم
تیرِ زهرین شده را زیرِ گلویش مزنید
اصغرم تشنه و بی تاب شده در بغلم
طفل بی تاب مرا ضربه به سویش مزنید
بگذارید کمی دست به مویش بکشم
پنجه ی خود به سرِ طره ی مویش مزنید
ای خدا بی خبران دل نگران است رباب
تیر بر حنجره ی طفلِ نگویش مزنید
پدری مست شده از رخِ طفلِ نازش
سنگ خود را بسر جام و سبویش مزنید
مرغِ تشنه که از آن چشمه ی غم می نوشد
تیرِ صیاد جفا بر سر جویش مزنید
یک جام از آن باده نابش دادند
چون با لب تشنه حاجت آب نمود
با تیر سه شعبهاى جوابش دادند
صحـنهایبیندرودیـواربود
برسرتیریکهبراصغرزدند
مطمئنمتکهایمسماربود
که دارم در گلو بغضِ ملالت
روم تا که بگیرم قطره آبی
که تا بهتر شود قدری ز حالت
چاره ی هر جیره خورِ حیدر است
آن حجر الاسود والا مقام
مردمکِ چشم علی اصغر است
الا ای طفل در خون خفته ی من
چرا دشمن به آن تیرِ سه شعبه
نمک زد بر دلِ آشفته ی من
غصه و غم هاش بي شماره
تموم غصش غم ياره
تنها اميدش بي پناه
روزاي سختي توي راهه
رو خاک سوزان پا مي زاره
ذکر آسمونا واي زينب
ذکر کهکشونا واي زينب
ذکر خاک صحرا واي زينب
ذکر سينه زنها واي زينب
شعله مي کشه خورشيد
زمين مي سوزه از تب
ابرا همه مي بارن
توي چشاي زينب
ميون سينه دلي که تنگ
غم غروب روياشه
شان نزول سوره ي بارون
توي فرات چشماشه
کبوترا بي تابن تو
آغوش محمل ها
توي نگاها پيداست
بي قراري دلها
از انعکاس خبر تلخي دل
شريعه بي تاب
رو نيزه هايي که بي شمارن يه سرخي مي تابه
حالت صحرا که عجيبه
غرق سکوتي پر فريبه
پر از نسيم بوي سيبه
غروب سردش پر رازه
مثل شبايي که درازه
سينه ي خورشيد بي شکيبه
بيا توي آغوشم
داداش پريشونم
توي نگاه تلخت
درد تو رو مي خونم
عزيز خواهر تب نفسهات دل منو مي لرزونه
اگه نباشي حتي يه لحظه
تموم دنيا زندونه
دل شوره ي من بي حسابه
بگو که اينها همه خوابه
لشگر دشمن يه سرابه
بقض غريبي تو گلومه
بارون چشمام ناتمومه
پر از سوال بي جوابه
عمه ي سادات بي قراره
غصه و غم هاش بي شماره
تموم غصش غم ياره
شعله مي کشه خورشيد
زمين مي سوزه از تب
ابرا همه مي بارن
توي چشاي زينب
ميون سينه دلي که تنگ غم غروب روياشه
شان نزول سوره ي بارون توي
فرات چشماشه
تنها اميدش بي پناهه
روزاي سختي توي راهه
رو خاک سوزان پا مي زاره
کبوترا بي تابن
تو آغوش محمل ها
توي نگاها پيداست
بي قراري دلها
از انعکاس خبر تلخي دل شريعه بي تاب
رو نيزه هايي که بي شمارن يه
سرسرخي مي تابه
حالت صحرا که عجيبه
غرق سکوتي پر فريبه
پر از نسيم بوي سيبه
غروب سردش پر رازه
مثل شباي که درازه
سينه ي خورشيد بي شکيبه
حرم فقط حرم حسين
بادها نوحه خوان
بيدها سربه زير
لاله هاسينه زنان حرم باغچه
خيمه خورشيد سوخت
حسين
قربان روی ماهت آخر چه بُد گناهت منگرچنین به بابا می میرم از نگاهت
از جور کین هلاکی مدفون به زیر خاکی در خاک تیره اصغر یک دُر تابناکی
داغت به دل نشسته درخود مرا شکسته جان می کَنم چوبینم این دیدگان بسته
با مادرت چه گویم با خواهرت چه گویم با عمه غمین و دیده ترت چه گویم
صغیران را همه بی تاب دیدم صدای العطش هرجا شنیدم
دگر از بودن خود شرم دارم که آبی بهر این طفلان ندارم
مرا لب تشنگان دامن گرفتند توان و تاب را از من گرفتند
ز یک سو تشنه لب گلزار زهراست به یک سو آب هم محصوراعداست
یتیمان را ز غم لبها به جان است تمام دشت پر از کوفیان است
به روی خیمه راه آب بستند دل اطفال پیغمبر شکستند
به چشمان همه اشکی نمایان ز اشک تشنگان پرگشته دامان
همه گریان به فکر آب بودند به گرد اصغر بی تاب بودند
یکی بی تاب تر از دیگران بود زمین افتاده بود و نیمه جان بود
صغیران را به آبی وعده دادم شتابان خویش تا علقم رساندم
لبانم خشک بود و کام من خشک خم من خشک بود و جام من خشک
سواران راه را بر من ببستند به هرجا در کمین من نشستند
زگرد خویش آنان را چو راندم شتابان خویش تا علقم رساندم
چو یادی ز آن همه بی تاب کردم به یک دم مشک خود پر آب کردم
حرم شد کعبه آمال عباس دلا خون گریه کن بر حال عباس
سواران، راه بر او سد نمودند همه بر قتل او آماده بودند
زهر سو، سوی او تیری رها شد به تیغی دستش از پیکر جدا شد
جلوتر رفت تا دست دگر داد وفا در وصف او تکبیرسر داد
نه ممکن بود آرد تا حرم آب صدا می آمد از طفلان بی تاب
به روی اسب حیران ایستاده عدو گردش سواره هم پیاده
به تیری مشک او را پاره کردند غلط گفتم ورا بی چاره کردند
چو ناگه از کمین گه دشمن آمد به فرق او عمودی ز آهن آمد
نگو زائر دگر چون سرنگون شد چه سان بی دست از مرکب نگون شد
مگو چون از سرش خون بود جاری مگو از ضرب صد شمشیر کاری
مگو از هر طرف تیری رها بود مگو آماج موج نیزه ها بود
مگو آن تیرها با او چه کردند مگو شمشیرها با او چه کردند
مگو از تیر بنشسته به دیده مگو از ساقی طعنه شنیده
مگو از ناله ادرک اخایش مگو زآن بی رمق صوت و صدایش
چو بی دست از فراز مرکب افتاد سرش زهرا روی دامان بنهاد
رها شد از عطش عباس حیدر ز دست مصطفی نوشید کوثر
نمی دانم چه سان آن آب نوشید که لبهای حسین را تشنه می دید
به هر جا نامی از میخانه باقی است به هرمیخانه ای عباس ساقی است
مراد و پیر می خواران اباالفضل پناه جمله خماران اباالفضل
دهد درس بقا را در فنا او به هر جا نامی از کرببلا او
زده از خم وحدت، می، پیاپی نباشد مستی عباس زین می
بود ساقی او سالار تنها حسین بن علی فرزند زهرا
حسین بن علی مقصود عباس مراد و تکیه گاه و بود عباس
همه هستی عباس از حسین است همه مستی عباس از حسین است
حسین است کعبه آمال عباس ملک در غبطه بر احوال عباس
کاروان تا به در شهر رسید لحظه ها تلخ تر از زهر رسید
کوفیان هلهله برپا کردند خون دل عترت زهرا کردند
دیده ها خیره به زنها شده بود زینب غمزده تنها شده بود
کوفه غرق شعف و غوغا بود خواهر غمزده ای تنها بود
گوئیا موسم مهمانی بود کوچه در کوچه چراغانی بود
آل عصمت همه تن ، درد وعزا کوفیان کرده بپا هلهله ها
دیده اهل حرم بارانی قلب هاشان همگی طوفانی
دست شان بسته به یکدیگر بود چشم شان خیره به نی وآن سر بود
گرد طفلان فغان سر داده کوفیان شاد همه استاده
سینه هاشان همه لبریز از غم دست هاشان همه در بند ستم
گریه هاشان همه پی در پی بود چشم شان خیره به روی نی بود
طبل شادی زده شد چون هر جا حرم از فرط غم افتاد ز پا
آن ملاقات رود کی از یاد دختر فاطمه و ابن زیاد؟
تا که در مجلس او پای نهاد در دل خویش فغانها سر داد
بین اطفال پریشان بنشست شیشه صبر وی از غصه شکست
تا و را دید چنین ابن زیاد گشت مقهور و در طعنه بگشاد
طعنه بر دختر زهرا می زد بیشتر زخم به دلها می زد
طعنه زینب چو زدشمن بشنید بر سرش ناله و فریاد کشید
کآنچه دیدم ز خدا زیبا بود لحظه در لحظه خدا با ما بود
زین جنایت تو کنون شاد مباش نمکی بیش بر این زخم مپاش
بر سرش داد زد ای خصم خدا که نمودی به حسین جور وجفا
به چه جرمی تو حسین را کشتی غرقه در خون تن او آغشتی
او بود میر جوانان بهشت اوبود سرور مردان بهشت
پاره جان رسول الله است چون علی،حسین، ثار الله است
در دل دخت علی، بزم عزاست مانده دلها همه در کرببلاست
ادامه مطلب
دوست دارم با ساز دل همش صدات کنم حسین
این جون ناقابل و می خـــــــوام فدات کنم حسین
از برای کربلات مــــــــرغ دلـــــــم پر می زنه
کی میشه منم سفر به کربلات کنم حسین
دوست دارم جاروکش صحن و سرای توباشم
تا کــه جـــــارو خـــاک پاک زوارت کنم حسین
دوست دارم با مـادرت فاطمه همناله بشم
شب و روز در حرمت گریه برات کنم حسین
بر لب تو فاطمه بوسه زده ,منم می خوام
وقت جـــــــون دادن نیگا لبات کنم حسین
تا تو آرام دلـــــی دل منم گدای توست
افتخار بر این گدایی گدات کنم حسین
ادامه مطلب
Power By:
LoxBlog.Com |